امیرسامامیرسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

وقتی مهندس کوچک بود

دلم برات تنگ میشه...

صبح که دارم میرم سوار سرویس بشم تو راه مامان و بابایی رو مییبینم که یه نی نی هم سن و سال تو تو بغلشونه و اون طوری که از ظاهرشون پیداست دارن میرن به سمت مهد کودک. تا نی نی رو میبینم زودی دلم برات تنگ میشه ..... ساعت ١٠-١١ زنگ میزنم خونه مامان جون که حالت رو بپرسم صدای تو که از پشت گوشی میاد دلم برات تنگ میشه.... عصر تو مترو روبروم یه مامان نشسته که پسرش تو بغلشه و داره باهاش بازی میکنه، پسر هم غش کرده از خنده، دیگه دلم برات تموم میشه... دیگه میخوام یه وسیله ای پیدا کنم که بتونم پرواز کنم و زودتر برسم خونه... ای کاش میشد صبح ها بذارمت تو دلم و با خودم بیارم اداره، بعد از ظهرها هم بیای بیرون و پیشمون باشی.. هههه... چه آرزویی خدایا من با...
12 آذر 1391
1